معنی از خطوط اسلامى
حل جدول
لغت نامه دهخدا
خطوط. [خ ُ] (ع اِ) ج ِ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جمله ٔ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد.
خطوط سیما
خطوط سیما. [خ ُ طِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خطوط موجود در صورت. چین و چروک صورت. خطوط چهره. (یادداشت بخط مؤلف).
خطوط قوه
خطوط قوه. [خ ُ طِ ق ُوْ وَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح فیزیکی) خطوط منحنی است که بر اثر طیف مغناطیسی براده های آهن درست می شود. || (اصطلاح الکتریسته) خطوطی است که حاوی نیروی الکتریکی است. خطوط نیرو.
خطوط چهره
خطوط چهره. [خ ُطِ چ ِ رَ / رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چین و چروکی که در صورت و سیما می باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
فرهنگ معین
جمع خط.، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها. [خوانش: (خُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
ددگاو از جانوران (تک: خط) سمیره ها - 2 کشک ها، دبیره ها (اسم) جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها.
خطوط شعاعی
کشک های پرتو
فرهنگ عمید
خط
فارسی به عربی
الرابطه الإسلامیه
بیدارگرى اسلامى
الصحوه الإسلامیه
انجمن اسلامى
الرابطه الإسلامیه
پوشش اسلامى
الزی الإسلامی
معادل ابجد
764